حکایت های جالب و پند آموز

ساخت وبلاگ
روزی مریدان در مجلسی نشسته بودند، مریدی از شیخ پرسید : یا شیخ، علم بهتراست یا ثروت؟؟ شیخ چون این سخن بشنید، سخت برآشفت و شمشیر خویش از نیام بیرون کشیده همچون جومونگ، مرید گستاخ را به سه پاره نامساوی تقسیم نمود و فرمود: سالهاست که هیچ الاغی بر سر دو راهی علم و ثروت گیر ننموده. مریدان که انگشت بردهان مانده بودند و از شدت ترس، در مزاجشان حالتی خاص پدید آمده بود با صدایی لرزان گفتند: یا شیخ، دلیلی بر ما نمایان کن تا حکمت سخن تو را دریابیم... شیخ گفت: سالها پیش من و رفیق فابریکم، به مکتب می رفتیم... رفیقم ترک تحصیل نمود اما من تا مقطع فوق لیسانس، ادامه تحصیل نموده و معلم دبستان گشتم... اکنون او پورشه دارد و من پوشه.... او عینک دودی دارد و من عینک ته استکانی.... او بیمه زندگانی دارد و من بیمه مزخرف خدمات درمانی... او سکه و ارز دارد و من سکته و قرض...... سخن شیخ به اینجا که رسید، مریدان عربده ها زدند با دست بر سر میزدند، جمیعا سر به بیابان گذاشتند!!! برچسب‌ها: حکایت و روایت+ نوشته شده در  چهارشنبه ششم دی ۱۳۹۶ساعت 20:43  توسط محمد ابراهیمی  |  حکایت های جالب و پند آموز...ادامه مطلب
ما را در سایت حکایت های جالب و پند آموز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : afsaneebrahimi بازدید : 163 تاريخ : پنجشنبه 14 دی 1396 ساعت: 2:57

مردی می خواست تا یک طوطی سخنگو بخرد،طوطی های متعددی را دید و قیمت جوان ترین و زیباترین شان را پرسید.فروشنده گفت: "-این طوطی؟ سه چهار میلیون! ... ودلیل آورد: - "این طوطی شعر نو میگه، تموم شعرای شاملو، اخوان، نیما و فروغ رو از حفظه!"مشتری به دنبال طوطی ارزان تر، یکی پیدا کرد که پیر بود اما هنوز آب و رنگی داشت،رو به فروشنده گفت: "- پس این را می خرم که پیر است و نباید گران باشد"- این؟!... فکرش رو نکن، قیمت این بالای شش هفت میلیونه...چون تمام اشعار حافظ و سعدی و خواجوی کرمانی رو از حفظه مرد نا امید نشد وطوطی دیگری پیدا کرد که حسابی زهوار در رفته بود،گفت: "- این که مردنی است و حتماً ارزان... "- این؟!... فکرش رو نکن، قیمت اش بالای پونزده شونزده میلیونه...چون اشعار سوزنی سمرقندی و انوری و مولوی رو حفظه...مرد که نمی خواست دست خالی برگردد به طوطی دیگری اشاره می کند کهبال و پر ریخته بر کف قفس بی حرکت افتاده و لنگ هایش هوا بود....انگار نفس هم نمی کشید."- این یکی را می خرم که پیداست مرده، حرف که نمی زند،حتماً هیچ هنری هم ندارد و باید خیلی ارزان باشد..."- این یکی؟!... اصلاً فکرش رو نکن! قیمت این بالای شصت هفتاد میلیونه!"- آخه چرا؟ مگه اینم شعر می خونه؟""- نه...! شعر نمی خونه،حتی ندیدم تا امروز حرف بزنه،اصلا هیچ کاری نمی کنه...اما این سه تا طوطی دیگه بهش میگن استاد! برچسب‌ها: حکایت و روایت حکایت های جالب و پند آموز...ادامه مطلب
ما را در سایت حکایت های جالب و پند آموز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : afsaneebrahimi بازدید : 162 تاريخ : چهارشنبه 6 دی 1396 ساعت: 18:06

ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻤﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ : ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺍﻡ ﭘﺴﺮ ﻭ ﺩﺧﺘﺮﺕ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ، ﺁﯾﺎ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍﺿﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ؟ ﺧﺎﻧﻢ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﺩﺧﺘﺮﻡ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺷﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺁﺭﺯﻭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ . ﺍﺑﺪﺍ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺳﯿﺎﻩ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ ﻧﻤﯽ ﺯﻧﺪ .ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺭﺧﺘﺨﻮﺍﺏ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩ . ﺑﻌﺪ ﺍز ﻇﻬﺮﻫﺎ ﻫﻢ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺳﺎﻋﺘﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺑﺪ . ﻋﺼﺮ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﺶ ﺑﻪ ﮔﺮﺩﺵ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﻭ ﺷﺐ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺗﻔﺮﯾﺤﺎﺗﯽ ﻣﺜﻞ ﺳﯿﻨﻤﺎ ﻭ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺳﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﮔﺮﻡ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ . ﯾﻘﯿﻦ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﺩﺍﻣﺎﺩﻡ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺩﺍﺷﺘﻦ چنین ﻫﻤﺴﺮﯼ ﺳﻌﺎﺩﺗﻤﻨﺪ ﺍﺳﺖ !ﭘﺮﺳﯿﺪﻥ ﻭﺿﻊ ﭘﺴﺮﺕ ﭼﻄﻮﺭ ﺍﺳﺖ ؟ﮔﻔﺖ : ﺍﻭﻩ ﺍﻭﻩ !!! ﺧﺪﺍ ﻧﺼﯿﺐ ﻧﮑﻨﺪ ! ﺑﻼ ﺑﺪﻭﺭ ، ﯾﮏ ﺯﻥ ﺗﻨﺒﻞ ﻭ ﻭ ﻭﺍﺭﻓﺘﻪ ﺍﯼ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺷﻮﻫﺮ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺗﻨﺒﻞ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ .ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺳﯿﺎﻩ ﺳﻔﯿﺪ ﮐﻪ ﻧﻤﯽ ﺯﻧﺪ . ﺍﺻﺮﺍﺭ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺭﺧﺘﺨﻮﺍﺏ ﺑﺨﻮﺭﺩ . ﺗﺎ ﻇﻬﺮ ﺩﻫﻦ ﺩﺭﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ . ﺑﻌﺪ ﺍز ﻇﻬﺮ ﻫﺎ ﺑﺎﺯ ﺗﺎ ﻏﺮﻭﺏ ﺧﺒﺮ ﻣﺮﮔﺶ ﮐﭙﯿﺪﻩ ! ﻋﺼﺮ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﻭ ﺗﺎ ﻧﺼﻔﻪ ﺷﺐ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮔﺮﺩﺵ ﺍﺳﺖ . ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﺯﻥ ، ﭘﺴﺮﻡ ﺑﺪﺑﺨﺖ ﺍﺳﺖ  برچسب‌ها: حکایت و روایت حکایت های جالب و پند آموز...ادامه مطلب
ما را در سایت حکایت های جالب و پند آموز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : afsaneebrahimi بازدید : 151 تاريخ : چهارشنبه 6 دی 1396 ساعت: 18:06